ستایش ستایش ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

عروسک زیبای ما

دکتر رفتن ستایش

قبل از اینکه در مورد دکتر رفتن دخترم بنویسم می خوام یک دعا  بکنم .  ای خدای مهربان که دوستدار کودکانی از تو می خواهم که تمام کودکان دنیا در صحت وسلامت کامل همیشه ایام زندگی کنند  دختر گل من از همون بار اول که دقیقا چهل روزت بود بردمت دکتر گریه کردی تاالان که 3سال و4ماه داری  مثلاروز یکشنبه که خواستم ببرمت دکتر با هزار ویک وعده وعید که دخترم بریم بیرون می خوام برات لباس بخرم می خوام ببرمت پارک رازی شدی که آماده بشی و همراه من وبابا بیای بیرون همینکه رسیدیم به درمانگاه آنچنان گریه کردی که بیا وببین که من نمی یام دکتر بالاخره خودم بغلت کردم از ماشین پیاه شدیم و زودتر از بابا رفتیم درمانگاه نوبت گرفتم تمام بچه ها کن...
22 ارديبهشت 1392

سیزده بدر

روز سیزده بدر به اتفاق خونه خاله وبابابزگ ودایی رفتیم روستاهای اطراف بنام آبدر روز خوبی بود وخوش گذشت اینم عکسای سیزده بدر ستایش جون ستایش با پسر خاله      ستایش با دختر خاله   موقع برگشتن رفتیم قسمتی که جون می داد به  خاک بازی بود یه عالمه خاک بازی کردیم     ...
9 ارديبهشت 1392

شنبه سال

چون شب قبلش خونه بابا بزرگ حلیم نظری داشتن و صبح شنبه تا حلیم رو پرداختیم و خونه رو تمیز ساعت شد ١١ بعد از اون یکدفعه تصمیم گرفتیم  بریم روستاهای اطراف یه حال و هوای عوض کنیم (باتفاق خونه خاله و بابابزرگ) موقع حرکت کلی تنقلات از قبیل پفک وچیپس و تخمه و... برداشتیم وقتی به مقصد رسیدیم از اونجا که تو عاشق رفتن به کوهی یک کم از کوه رفتیم بالا و وقتی پایین اومدیم خیلی چیپس و پفک خوردی و همین باعث شد که گلوت درد بگیره و دیگه نتونی چیزی بخوری و همش بهونه می گرفتی      اینجا تو دیگ کنار حمیدرضاوهادی   با مامان روی کوه       ...
9 ارديبهشت 1392

سال1392

سال تحویل خونه بابابزرگ بودیم که به غیر از دایی عباس و خاله بتول بقیه اونجا بودن البته محمد به نمایندگی از طرف باباش اومده بود (تو هم اصلا با محمد جور نبودی تو بچه ها با همه دوست بودی غیراز محمد ) تقریبا ٤٥ دقیقه مونده بود به سال تحویل خواستم امادت کنم که دایی مهدی اومدهمین که لباس تنت کردم رفتی تو بغل دایی نشستی واصلا به طرف من وبابای نیومدی حتی موهات رو هم دایی مهدی تل زد ودرست کرد موقعی که سال تحویل شد از کنار دایی تکون نخوری منو بابا خواستیم روی ماهت رو ببوسیم نگذاشتی بلا .و در تمام عکسای که از تو گرفتیم همین عکست خوب شدکه کنار دایی و رضا وریحانه هستی   ...
9 ارديبهشت 1392

آخر سال 91

سلام گلم ببخش مامان رو خیلی دیر به وبلاگت سر زدم چند روز قبل از رفتن به مسافرت خواستم به وبلاگت سر بزنم متاسفانه اینترنت قطع بود.و وقتی که برگشتیم حال خوبی نداشتم.بازم ازت تو گلم معذرت می خوام خوب می خوام  برات از آخر سال 91 بنویسم که به مسافرت رفتیم شب ٢٤ اسفند رفتیم پابوس امام رضا (ع) برای خداحافظی همون لحظه که وارد صحن مبارک امام رضا شدیم یکی از خدام صدات زد و بهت یه دونه شکلات داد. شب با صفا وخوبی بود.و موقع برگشتن به خونه راضی نمی شدی می گفتی بریم بابا بزرگ بالاخره با کلی وعده وعید راضی شدی که به خونه برگردیم و شانسی که من وبابا اوردیم این بود که همون لحظه که سوار ماشین شدیم خوابت برد. اینم عکس قشنگت در حرم با صفای ا...
9 ارديبهشت 1392
1